شد ماتم عظمی بپا از ارض تا عرش خدا پر می کشد بی انتها روح بلند مصطفی
واحد ایام صفر، شعر از محمود موجی، آهنگ از عبدالحسین خرمایی
شد ماتم عظمی بپا از ارض تا عرش خدا پر می کشد بی انتها روح بلند مصطفی
عالم کمر خم میکند فریاد ماتم میکند شیون دمادم میکند از هجر ختم الانبیا
آمد غروبِ غم فزا غوغای محشر شد بپا کون و مکان از این بلا غرق است در شور و نوا
دریا خروشان میشود وین ارض لرزان میشود هنگام طوفان میشود در عرصه ارض و سما
تا بست رخت خویش را تاریک شد شمس و ضحی افتاده در گردابها از رحلتش آل عبا
یکسو حسین است و حسن زانوی ماتم زین محن در سینه دارند و کفن در دستهای مرتضی
زینب در آن سو در فغان حیدر پریشان آنچنان زهرای اطهر نوحه خوان زین حجم طوفان بلا
می نالد و می گرید آن بانوی مظلومِ جهان از هجر پیغمبر چنان دریا نموده دیده را
از رحلت خیر البشر خاک عزا ریزد به سر گوید نخواهم جان دگر جانم تو بستان ای خدا
پایان عمر مصطفی آغازِ رنجِ مرتضی تنها شود زین ماجرا آن فاتح خیبر گشا
زین درد جانفرسا دگر از غمِ بلالِ خون جگر هرگز نگیرد او ز سر صوت اذان آشنا
تنها نه یثرب در نوا زین رحلت ماتم فزا بل تا قیامت زین بلا مجموع هستی همنوا
هستی پریشان می شود هر ذرّه گریان میشود هم غصه باران میشود عالم چنان ماتمسرا
هم نوح هم موسی غمین هم آدم و عیسی حزین زین غم همه ماتم نشین گردیده جمع انبیاء
وقت مناجات سحر می آید از سوز جگر فریاد جانسوزی دگر از سینۀ غار حرا
«موجی» جگر سوز است غم وین وسعت درد و الم بهر پیمبر دم به دم مرثیه گو بی انتها
ارسال دیدگاه