چونکه عباس بدید بی کسی سبط پیمبر در حرم تاب عطش شیون و غوغاست سراسر
واحد بحر طویل شب تاسوعا، از مرحوم اصلاح پذیر
چونکه عباس بدید بیکسیسبط پیمبر در حرم تاب عطش شیون و غوغاست سراسر
بهر قتلش به کمر خنجر کین لشکر کافر یک طرف نالۀ اطفال بلند است به اخگر
دید چون ظلم و ستم گشته فزون بی حد و بی مَرّ صبرش آمد به لب و گشت روان سوی برادر
گفته برده است ز کفم تاب و توان چرخ ستمگر غیرتم شعله زده بر دل مجروح چو آذر
به فدای سر تو پیکر عباس دلاور گشته ام زار و پریشان بخدا جان برادر
گر شوم کشته در این دشت از این زندگی بهتر اذن جنگم بده تا خویش زنم بر صف لشکر
شاه دین گفت به عباس ایا پشت و پناهم تو امیری و علمداری و سردار سپاهم
گر شوی کشته پس از مرگ تو من عمر نخواهم رحم کن جان برادر تو به این روز سیاهم
گفت شاه کودک تو آب ز من خواست ندارم عطش تشنه لبان برده ز دل صبر و قرارم
زنده باشم من و از ظلم کجا تاب بیارم اذن ده تا که روم بهر حرم آب بیارم
شاه دین دید که عباس بود عازم میدان کاسۀ صبر به لب آمده با حال پریشان
دست در گردن او کرد و بگفت با دل سوزان گفت شاید که رسد آب به اطفال پیمبر
شد روان سوی فرات آب رساند به یتیمان مشک پر آب نمود خواست بنوشد کفی از آن
یادش آمد ز لب تشنه آن شاه شهیدان گفت نیست شرط وفا تشنه لب است سبط پیمبر
آب امروز در این دشت بلا قیمت جان است حرم شاه شهید منتظر قطره آب است
برسانم به سکینه که به راهم نگران است هم رسد آب به حلقوم علی اصغر مضطر
ظالمی دست چو از پیکر عباس جدا کرد او نه رحمی به علی اصغر و نه شرمی ز خدا کرد
مشک آب ظالم دیگر هدف تیر بلا کرد گشت مأیوس ز آب با دل خون خسرو خوبان
گفت دیگر به چه امید به حرم روی نمایم چه بگویم به سکینه من و این دست جدایم
گشته ام سیر ز جان نیست دگر مشک و لوایم خاک بر فرق من و وعدۀ آبم به یتیمان
ارسال دیدگاه