نوبت جنگ به سالار شهيدان آمد بر در خيمه شهنشاه غريبان آمد
واحد ظهر عاشورا (جنگ نامه)
از مرحوم ناخدا عباس دریانورد
نوبت جنگ به سالار شهيدان آمد
بر در خيمه شهنشاه غريبان آمد
گفت كاي خواهر غم ديدة زارم زينب
صبرم از حد بگذشت و به لبم جان آمد
گيسوي اكبرم از خون سرش بسته حنا
بعد اكبر نتوان زيست در اين دار فنا
كي چنين بوده خليل الله در كوه منا
كه علي اكبر من با لب عطشان آمد
نوگل باغ حسن قاسم نو دامادم
نور چشمان بتول ابن اخ ناشادم
خواهرا، كي رود اين واقعه من از يادم
قاسم از حجله گه خویش به ميدان آمد
خواهرا قامت عباس و علمداري او
پاسباني حرم كردن و اين ياري او
صولت حيدر كرار و وفاداري او
در صف جنگ كه سقاي يتيمان آمد
پسر سعد نه رحمي به علي اکبر كرد
نه هم از قاسم و عباس و علي اكبر كرد
آنچه بايد نكند كرد و ديگر خواهد كرد
طمع گندم ري مست و شتابان آمد
خواهر اهل حرم با تو سپردم رفتم
جملة جور و ستم با تو سپردم رفتم
شرح آيندة عابد به تو گفتم رفتم
اين هم از روز ازل وحي ز يزدان آمد
خواهر از پور علیلم تو پرستاری کن
جمله اطفال صغیرم تو نگهداری کن
بعد مرگم جلو خصم تو خودداری کن
تا نگویند که زینب سوی میدان آمد
شه دين روبروي لشكر كفار رسيد
چون رجز خوان به بر قوم ستمكار رسيد
گفت: اي قوم كنون نوبت پيكار رسيد
نوشم اين جام شهادت كه ز جانان آمد
من كه فرزند رسول ثقلينم اي قوم
نور چشم «اسداله» و حسينم اي قوم
حضرت فاطمه را قره عينم اي قوم
شأن ما از بر حق آيت قرآن آمد
مادر من بوَد ار بنت رسول دو سرا
حسنين نيست مگر نور دو چشم زهرا؟
آخر اي قوم كشيدم ز چه در اين صحرا
حكم قتلم ز بر زادة سفيان آمد
جمله ياران و عزيزان من اي قوم پليد
تشنه كشتيد چرا، از چه هم از ظلم يزيد
من خطابم به تو هست اي پسر سعد عنيد
از چه واجب به تو قتل من و ياران آمد
فاش گويم به شما، قوم لعين كافر
من نخواهم ديگر اين زندگي آخر لشكر
بعد عباس علمدار و علي اكبر
قطع اميد من و عمر به پايان آمد
اين بگفتا ز كمر تيغ شرر بار كشيد
ذوالفقار دو سر حيدر كرار كشيد
نعره از سوز جگر آن شه ابرار كشيد
كز نهيبش همه خصم گريزان آمد
سر به نظاره فکندند ملائک ز سماء
جمله گفتند که این دست بوَد
بازوی حیدری است یا که رسول دو سرا
چون علی قاتل کفار به میدان آمد
ارسال دیدگاه